هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

هــــدیـــــه

خونه مامانی

خوشگلکم دو روز خونه مامانی بودیم...دایی عطا برا یه مصاحبه کاری رفته بود تهران و ما برا اینکه مامانی تنها نباشه رفتیم اونجا...مثل همیشه شیطنت ها همچنان سر جاش بود تو خونه ساعت 11 به زور بیدار میشی ولی اونجا از ساعت 7 و نیم بیدار بودی اول رفتی سروقت مورچه ها یکی دو تا پیدا کردی و با اونا بازی کردی ولی بعدش تصمیم گرفتی شکارشون کنی و بخوری اولین شکارت موفقیت آمیز بود و تا خواستی ببری دهونت با ممانعت شدید بنده مواجه شدی تصمیم گرفتی دومی رو شکار کنی که دیگه نتونستی و دست از کار کشیدی بعد تصمیم گرفتی یه سر به در فاضلاب آشپزخونه بزنی درشو برداشتی احساس کردی دستت کثیف شده و خواستی دستتو تمیز کنی که نشد و به من نشون دادی که ببرم تا ب...
27 بهمن 1391

قندان

ووروجکم چند روزیه که علاقه عجیبی به قند و قندان پیدا کردی یه شب که به طرف میز تلویزیون میرفتی بابا با نشون دادن قندان تونست برت گردونه میومدی در قندان رو برمیداشتی و تا میخواستی قند برداری و بخوری قندان رو برمیداشتیم و تو باز به طرف میز تلویزیون میرفتی درست 7 بار رفتی و با قندان برگشتی الهی فدای پاکی و سادگیت بشم عزیزم برا منو بابا خیلی عزیزی عکسات تو ادامه مطالب داری به طرف میز میری قندان رو دیدی  و برمیگردی خودتو به قندان میرسونی درشو برداشتی قندهارو مشت کردی و برداشتی و قند رو دهونت گذاشتی اینجام با نگاه معنی دار به بابا نگاه میکنی که چرا قندان رو برداشته ...
23 بهمن 1391

دندان هفتم و کارایی جدبد هدیه

عسلم 5 شنبه 19 بهمن متوجه شدیم که یکی از دندونای پایینت خودشو نشون میده و شایدم علت بغلی شدنت و بیقراریهاتم همین باشه. واما کارای جدیدت: وقتی میگیم بشین میشینی و بعدم دست میزنی و به ما نگاه میکنی که ماهم دست بزنیم چند روز پیش واسه یه بار نشستنت مارو نیم ساعت وادار کردی که دست بزنیم وقتی چیزی رو نمیخوای سرتو از راست به چپ تکون میدی تازگیها هر چیزی که میخوای میگی اُس که فعلا نمیدونیم چیه؟ تنها بودن رو اصلا دوست نداری و تاحس میکنی تنهایی گریه میکنی عاشق کتاب و کتاب پاره کردنی از کالسکه میترسی و تا سوار میشی گریه میکنی واسه همینم کالسکه رو شستمو آوردم خونه بعضی وقتها با هم میریم بهش دست میزنیم ناز میکنیم که شاید بهش دوبا...
22 بهمن 1391

دعوت به مسابقه

سلام دوستای عزیزم...راستشو بخواین خودمم نمیدونم قضیه از چه قراره ولی الان که نظراتمو چک میکردم دیدم مامان مهدیس و ملیسا جونم منو به یه مسابقه دعوت کرده . اونطور که فهمیدم ابتدا باید دلیل راه اندازی وبلاگمنو  بگیم بعد سه نفر دیگه رو به مسابقه دعوت کنیم ا ما دلیل من برا راه اندازی وبلاگ دخترم هدیه: میخوام کارای زیبا و به یاد ماندنیشو و به خصوص کارایی که برا اولین بار میکنه تو وبلاگش ثبت کنم تا وقتی بزرگ شد این وبلاگ رو به عنوان دفتر خاطرات مجازی بهش هدیه بدم تو وبلاگ مینویسم تا اگه بزرگ شد و ذهنم یاری نکرد که تمام خاطراتش را برایش بازگو کنم  و یا اگه عمرم اجازه نداد که پیشش باشم بتونه همه چی رو از وبلاگش ...
18 بهمن 1391

کالبدشکافی کلاه تولد!!!

هدیه خوشگلم چند روز پیش وقتی بغلم بودی رفتیم اتاقت ،تا کلاه تولدتو دیدی دستتو به طرفش دراز کردی و اونو ازم خواستی منم بهت دادم  تعجب کردم چون روز تولدت ازش میترسیدی اومدیم پذیرایی تا باهاش بازی کنی یهو دیدم داری اجزای کلاه رو جدا میکنی و یا به عبارتی پزشکانه تر کالبدشکافی میکنی عکسات تو ادامه مطالب این کلاهیه که قراره کالبد شکافی بشه واین تل هم کادوی دایی صابره برا تولدت متوجه تل شدی و میخوای دربیاریش و خودت داری میزنیش عزیزم خودت این مدلی تل رو میزنی ...
18 بهمن 1391

بازی هوش

هدیه عزیزم اولین کادوی تولدتو دو سه روز زودتر از عمو رضا دوست بابا گرفته بودی که یه کتاب و بازی هوش و یه پاندای خوشگل بود کتاب و بازی هوش رو خیلی دوست داری و با این بازی کمی سرگرم میشی ولی اخیرا دیدم عکسهای این بازی رو داری میکنی که مجبور شدم جمعش کنم تا وقتی که یکم بزرگ شی و متوجه شی که اون عکسارو نمیکن و اما عکسات حین بازی با بازی هوش ...
18 بهمن 1391

تراول خوری

هدیه خوشگلم دیروز بابا یه تراول 50 تومنی رو پای تختی برام گذاشته بود صبح یادم رفت بردارمو موند همون جا تو آشپزخونه مشغول کار بودم که دیدم رفتی اتاق خواب چون تقریبا ایمنه و چیزه خطرناکی نیست دنبالت نیومدم بعد از 5-6 دقیقه ای صدای خنده هاتو شنیدم اومدم ببینم با چی حال میکنی که دیدم تراول دو نیمه شده تا منو دیدی زدی دنده و چهار دوست و پا بدو که بدو اونارو برداشتم که با چسب بچسبونم دیدم یه گوشه اش نیست تا صدات زدم هدیه...باز بدو بدو رفتی دیدم چیزی رو داری میخوری تا گفتم خخخخخخخ دربیار...خواستی قورتش بدی که نشد دیگه به زور متوسل شدمو از دهونت بیرون آوردم خواستم عکس تراول تیکه پاره شده رو بندازم  که دیدم ش...
15 بهمن 1391

کشف لانه مورچه ها

عزیزم تو خونه مامانی اینا بودیم که رفتی آشپزخونه بعد صداتو شنیدم که میگی "پیشی" اومدم آشپزخونه ببینم چه خبره دیدم بله مورچه هارو پیدا کردی به مورچه به اون کوچلویی میگی پیشی عکس هدیه حین بازی با مورچه ها در ادامه مطالب ...
12 بهمن 1391

و اما تاتی

خوشگلکم دوم بهمن خونه مامانی بودیم که از بغل مامانی در اومدی و وایستادی بعدم  یکی دو قدم به طرفم برداشتی و بغلم کردی واای که چقدر دوستت دارم عزیزم منم که ذوق زده شده بودم هی تورو میدادم دست مامانی که بیای بغلم از اون روز تا الان یاد گرفتی که قدم برداری و به عبارت خودمون تاتی میکنی ولی باید یکی باشه پیشت وگرنه زمین میخوری ...
9 بهمن 1391

سومین روز تولد

عزیزم سومین روز تولد رو هم خونه بودیم و همکارای بابا اومدن واسه تبریک تولدت بابا یه کیک کوچلو دوباره واست خرید از شانسمون تا دوستای بابا اومدن برقهامون رفت و ساعت 11 و نیم شب اومدن یه کادوی ویژه هم از طرف خاله لادن داشتی ایشون که از طرفداران وبلاگت هستن به خلقیاتت کم و بیش آشنا هستن و برا خوشحال کردنت یه ترشک یا همون تمر هندی به اضافه کادوشون گرفته بودن که دستشون درد نکنه از کیکت نتونستم عکسی بگیرم ولی قبل اومدن مهمونا چندتا عکس ازت گرفتم که تو ادامه مطالب میذارم ...
9 بهمن 1391